"رخ دیوانه" نوید دهنده یک حرکت نو در ایران است, روایتی غیر خطی با رگه های پست مدرنیستی که در این سینما کمتر دیده شده, قرار دادن کاراکتر محوری کار به عنوان نریتور داستان که در طول اثر احساساتش را من باب وقایع در حال جریان و آدم های قصه بیان میکند, نریشنی که گاها ما را به یاد "باشگاه مشت زنی" می اندازد, با همان شیطنت های خاص روایی, به عنوان مثال در سکانسی که برای اولین بار این آدم ها در ماشین دور هم جمع می شوند, کاراکتر محوری کار "پیروز" در حال بیان افکار و عقایدش درباره آدم های داخل ماشین است و همزمان دوربین نیز با فوکوس های به جا سوژه مورد نظر راوی را دنبال میکند. همچنین فلش بک های موجود در روایت که رگه های پست مدرنیستی اثر را پررنگ تر کرده, به نحوی که علاوه بر اتفاقاتی که به واقع در گذشته رخ داده و همزمان با روایت راوی, آن ها را مشاهده میکنیم, دروغ های واضح نیز به تصویر کشیده می شود که نمونه ای خاص و کمیاب در ایران است, به عنوان مثال هنگامی که کاراکتر "ماندانا" به دورغ تمام تقصیرات را گردن میگیرد و داستانی ساختگی سرهم میکند, علی رقم اینکه مخاطب کاملا از این دروغ آگاه است, فیلمساز با فلش بک این تخیل را تصویر می کند. به این موارد جلوه های بصری کار با آن نورپردازی فانتزی و ترکیب رنگ ها و تمهیدات مدرنی که فیلمساز در اثر از آنها بهره برده, همچون نحوه به تصویر کشیدن چت های اینترنتی در ابتدای کار و... را نیز اضافه کنیم. به همین دلایل میتوان گفت "رخ دیوانه" فیلمی خاص و نو در سینمای ایران است. اما حال خود اثر را به صورت مستقل با توجه به قواعد ژانر مورد بررسی قرار دهیم...
اگر "رخ دیوانه" را به صورتی مستقل مورد بررسی قرار دهیم متوجه این حقیقت می شویم که همان قدر که میتوان آنرا به عنوان یک حرکت نو و تازه در نظر گرفت, به همان اندازه نیز خام و بی تجربه است. به کاربرد روایت غیر خطی و عنصر غافل گیری در اثر بپردازیم ... در ابتدا باید گفت که آنقدر این غافل گیری در انتهای کار عجیب و کوبنده است که مخاطب را به اصطلاح نیمه هوشیار کرده و ما غرق در تعجب در انتها با خود می گوییم عجب اثری! در حالی که اگر برای دومین بار به تماشای اثر بنشینیم متوجه گاف های روایی کار می شویم. بخشی از حقیقت به ما نشان داده نمیشود و کاراکتر های محوری داستان "مسعود" و "پیروز" با خلق قصه هایی دروغین روایتی نو میسازند, در واقع ما دقیقا در جایگاه سایر آدم های قصه قرار میگیریم و بخشی از حقیقت را نمیدانیم با این تفاوت که صدای "پیروز" که سوار بر تصویر است و خود تصویر دو عامل مهم دیگر هستند که باور ما نسبت به این دروغ را محکم تر میکنند. ما در بخش اول تصاویری را می بینیم که به کل در بخش های پایانی کار نفی می شوند, تصاویری که جزوی از روایت اصلی کار است! به عنوان مثال ما "مسعود" را می بینیم که در فاصله اندکی از مرد نگهبان ایستاده و ناگهان گوشی اش زنگ می خورد, در حالی که در انتها مشخص می شود که اصلا مسعود به طبقه پایین نرفته است! یا کل این جریان توسط "پیروز" که به عبارتی شریک دزد و رفیق قافله است روایت می شود, یعنی دروغ هایش را برای مخاطب تعریف میکند, به عنوان مثال استرسی که شب بعد از اتفاق داشت و صبح زود بیدار شدنش, دیدن ماشین های پلیس جلوی درب خانه, زنگ زدن به مسعود پریشان و.... تمام این وقایع را ما در نیمه ابتدایی فیلم عینا می بینیم و می شنویم! اما در انتها مشخص می شود که تمامش دروغی بیش نبوده و این یک فریب است! گاف های فیلم در روایت که سعی در پنهان کردن خود پشت غافل گیری اش دارد در حالی که اگر دقیق شویم متوجه می شویم که این سبک روایت منطقا میلنگد و عملا مخاطبش را فریب میدهد و به هر نحوی سعی در دروغ گفتن به او و سپس غافل گیر کردنش دارد! ایرادی که از روی بی فکری و عدم دانش به "جدایی نادر از سیمین" نسبت داده شد اینبار دقیقا در "رخ دیوانه" نمایان می شود...
از طرفی اپیزودیک بودن کار نیز عجیب و مبهم است, هر اپیزود به یک کاراکتر نسبت داده می شود در حالی که در اغلب موارد هیچ ارتباطی با آن کاراکتر ندارد که نشان از بی تجربگی و خامی اثر است, مفهوم "رخ دیوانه یا رخ فداکار" هم به دلیل اینکه ما تلاش های بی فایده و روتین واری با آن غلظت که باید در اثر دیده شود, نمی بینیم در نمی آید و در انتها فیلمساز سعی می کند تا با مونولوگ های کاراکتر محوری به هر صورت آنرا تحمیل کند, مشکلی که کاهانی نیز در "اسب..." داشت. از طرفی انتخاب دو پایان برای فیلم هم از مصادیق بارز کم تجربگی است! دو پایان نه چندان جالب, پایان به اصطلاح خوش که عجیب تحمیلی و بی منطق بود و پایان دوم که سرسری و عجولانه, فیلمساز فقط تا غافل گیری اول را تا حدودی مورد توجه قرار داده و حساب شده روایتش را پیش برده اما از آن به بعد با تعداد زیادی خورده غافل گیری همراه هستیم که علاوه بر پس زدن مخاطب, ریتمش را نیز از دست داده و به اصطلاح فیلم از دست فیلمساز خارج می شود که نتیجه اش این پایان بندی سرسری است. در بخش پرداخت کاراکتر ها نیز با توجه به سبک و جهان معنایی اثر اساسا "ماندانا" با آن سرگذشت سوزناک و فیلم فارسی وارش وصله ناجور است و بیرون میزند, "شکوفه" فقط آمده تا آن غافل گیری پایانی را -که پس از آن حجم از غافل گیری ها دیگر لوس شده!- را شکل دهد, "پیروز" هم به عنوان کاراکتر محوری و نریتور داستان شخصیت منفعلی است و در اغلب مواقع تنها روایت میکند, چند خورده اکتی که در پایان دارد و رابطه حسی اش با "ماندانا" هم کمک چندانی به او نکرده و نمیتوان به او نزدیک شد. تنها کاراکتر هایی که متناسب با سبک اثر پرداخت قابل قبولی دارند و به یک سرانجام تقریبا قانع کننده میرسند, "کاوه" , "نازنین" و "مسعود" هستند, "نازنین" و داستان مادرش که به عنوان یک قصه حاشیه ای درست در می آید, "کاوه" و رابطه اش با او و برادرش که البته مقداری سطح پاین تر از "نازنین" قرار میگیرد و "مسعود" با بازی خوب بازیگر که یک جوان علاف و به اصطلاح فان را خوب در می آورد. "رخ دیوانه" میتواند برای سینمای ایران یک استارت باشد, هرچند استارتی نصف و نیمه!