نوع نتايجي را كه در تلاقي هنر سينما و مفاهيم مختلف فكري به دست مي آيد، مي توان به چند بخش تقسيم بندي كرد. اين نتايج گاه سودمند و هدف مند و زيبا و گاه نارسا و بدفهم و برخي هم خنثي و درك ناپذير هستند. اين نتايج و نوع هر يك به عواملي بستگي دارد كه از آن جمله ميزان و شيوه شناخت نويسنده از اين تلقي و ويژگي¬هاي كاري است كه مي خواهد در اين ساحت انجام دهد.مفهوم معناگرايي كه در مقوله هنر سينما خيلي مهم و جدي است، در اين قسمت جاي مي گيرد. سازنده يك اثر سينمايي اگر قصد نشان دادن يك پديده سينمايي آن هم از نوع معناگرايش را دارد، بايد:
1. بر سينما از نظر هنر، صنعت و رسانه، تسلط نسبي داشته باشد؛
2. مفهوم فكري را كه به قصد تصوير به تصوّر آورده و سينما را براي بيانش انتخاب كرده است، بشناسد و بتواند درست و كافي بشناساند.
با اين مقدمه كوتاه و فشرده،به فيلم يك تكه نان جديدترين ساخته كمال تبريزي نگاهي مي¬اندازيم و اين اثر را در جرگه سه گانه مصداق هاي سينماي معناگرا كه در بالا بدان اشاره كرديم، به چالش مي كشانيم. البته از نظر مفهوم غيرانتزاعي، فراگير و عالم شمول معناگرايي، دايره مصداق هاي داستاني آن بسيار گسترده خواهد بود، ولي در اين ميان، بعضي بسترهاي داستاني كه داراي لايه هاي معنايي بيشتري هستند، مي توانند موقعيت مناسبي براي نشان دادن تدبيرهاي انديشگي و ذهني نويسنده باشند. به نظر مي رسد انتخاب داستان و در پي آن روايت انتخابي فيلم يك تكه نان هم از همين نوع باشد.
شوراي روستاي رويان تپه، كربلايي قاسم را كه در آستانه رفتن به حج است، مأمور مي كند تا با همكاري نيروي انتظامي(گروهبان مير فتاح و سربازي به نام قيس) به برزه كوه برود تا صحت و سقم ادعاي زني بي سواد به نام عزيز را كه ادعا مي كند يك شبه حافظ قرآن شده و بسياري از افراد روستا را براي گرفتن شفا جذب خود كرده است، بررسي كند. گروهبان كه در ميان راه، لاستيك چرخ پاترولش پنچر مي شود، قيس را نزد كربلايي مي گذارد و خود براي آوردن زاپاس به پاسگاه بازمي گردد. قيس كه سربازي بي سواد و مات و مبهوت است و ساده لوحي اش مايه تعجب و گاه عصبانيت اطرافيان مي شود، در ميان راه، تكه ناني را كه كربلايي در اختيارش گذاشته بود، به دختري معلول مي دهد. پوتين هايش را هم براي جواني كه در حال انجام امتحان استخدام جنگل باني است، باقي مي گذارد. در ميانه راه، برادرزاده هاي كربلايي، او را نزد برادر بيمارش مي برند تا از او حلاليت بطلبد. آن دو مدت هاست با هم كدورت دارند. قيس كه در طول راه با سه پيرمرد عارف برخورد مي كند و از آنها راهنمايي مي گيرد، سرانجام از كربلايي جدا مي شود و به سمت امام زاده¬اي متروك مي رود. كربلايي نيز عزيز را پيدا مي كند و براساس صحبت هاي او درمي يابد كسي كه آيات قرآن را به او الهام كرده، همان قيس است. در پايان، دختر معلول در اثر خوردن ناني كه از قيس گرفته بود، شفا پيدا مي كند.لازم است پيش از بحث از جايگاه يك تكه نان در تقسيم بندي سه گانه مصداق ها و آثار سينماي معناگراي ايران، به نكته اي اشاره كنم كه يك تكه نان در آن مي گنجد و به نوعي بازتابي از آن است.با اجتناب از عقبه تاريخي و فرهنگي و فكري اين پديده كه چرا براي بيان مفاهيم عالم معني و تفكر و تدقيق ذهني و رواني، خواسته يا ناخواسته، بستر روايي و موقعيت زماني و مكاني خاص (بيشتر روستا و كوير و... آدم هايي خاص آن مكان ها) براي آن انتخاب مي شود، باز هم درباره يك تكه نان به همين روند و موقعيت مي رسيم. اين پرسش مطرح است كه چرا در طول فعاليت هاي اين سال هاي سينماي جديد ايران پس از انقلاب اسلامي، هر زماني كه كارگرداني قصد طرح مفهوم فكري، ديني... را داشته، لوكيشن آن روستا و كوير و دشت و... (و البته جايي غير از شهر و شلوغي و زندگي ماشيني و جايگاه زيست اكثريت افراد جامعه) بوده و آدم هايش هم به تبع ديگر شرايط، ساده و غيرفعال و.... به نوعي خاص آن موقعيت ها بوده اند (و البته باز هم خارج از ويژگي هاي اكثريت آدم هاي جامعه).
به اعتقاد من، اين رويكرد، بيش و پيش از آنكه از نوع اين مفاهيم و به تبع، قالب روايي و گسترش تصويري آن برخاسته باشد، در ناتواني فكري و سواد سينمايي نويسندگان آن ريشه دارد.توليد فيلمي درباره خدا، ابديت، دعا، مذهب، ارتباط روحي با عنصري ماورائي، در حجم انبوه و خسته كننده اين روزگار كثيف ماشين زده، سخت و طاقت فرساست و به عكس در دشت و هامون و كوه و كوير و...، ميان آدم هايي با تيپ ها و ظواهر خاصِ مثلا درويشي و...، راحت تر و البته تماشاگر پسندتر.اين نوع فيلم سازي، كشش قالب و تنّه موضوع نيست، بلكه فرار از حقيقت و معاني و پناه بردن به ظواهر و مخفي شدن پشت عادت هاي تصويري كليشه شده و تكراري است.از تلاقي داستان، روايت، شخصيت پردازي ها، اِلمان هاي تصويري و ديگر ويژگي هاي سينمايي و داستاني، يك تكه نان در اين گروه از آثار و از نظر دسته بندي آثار معناگرا، در گروه دوم يا سوم مي گنجد.سينمايي نارسا، بدفهم و حاوي انبوهي از نشانه هاي ساختاري كه در وهله اول نه تنها فيلم را معنا نمي كند، بلكه كارآيي اش را در محاصره كردن مخاطب در چنبره شعارزدگي و نشانه هاي به اصطلاح عارفانه، پي در پي به شدت و حدت نشان داده و البته او را در سردرگمي و وادادگي و دافعه نسبت به خود، قرار داده است. فيلم از نظر نوع داستان و لوكيشن، بازگشتي است به همان پناه بردن به كوه و كوير كه به دليل ضعف شناخت و متن است.گذشته از اين، سازنده نتوانسته در همين بستر روايي از داستانش نيز حركت منسجم و درستي داشته باشد.فيلم در كش و قوس روايت، بيش از آنكه پاي بند بيان صحيح اطلاعات و انسجام تصويري اش در سينما باشد، در گير و دار به رخ كشاندن انواع تصويرها و نشانه هاي به اصطلاح عارفانه خود است و در اين امر آن قدر شعارزده و شتاب زده پيش مي رود كه به نوعي، داستان و مخاطبش گم و به دست فراموشي سپرده مي شود.
مثلا مي¬توانيم در اين مورد به بخش هايي از المان هاي فيلم اشاره كنيم كه براي افزايش غلظت بار معنايي و عرفاني آن توليد شده است.
حضور پيرمرد عارف مسلك فيلم كه به صورت كاملا نپخته، باسمه اي و به اصطلاح گل درشتي در فيلم جاسازي شده بود. حضوري كه هرگز نمي تواند كمكي به ساختار و محتواي اثر داشته باشد; نه از نظر شگردهاي دراماتيك و نه حتي از نظر به تصوير كشاندن مينياتورهاي سنتي و عرفاني؛ زيرا همين اشكال زيبا هم در جايگاه و مقام بياني خود، اثرگذار و از حس زيبايي شناسانه مخاطب بهره مندند. وگرنه پي در پي آوردن اين نشانه ها در معجوني از تصويرهاي بي ربط و درهم، هيچ بار مثبت عاطفي و ذهني براي مخاطب ايجاد نمي كند و او را با اصل و فرع داستاني خود همراه نمي سازد. تنها اتفاقي كه مي افتد، حس ناخوشايندي است كه بيننده را دربرمي گيرد كه حاصل شعارزدگي و نامفهوم بودن اثر است.
البته به تمام اينها بايد قابليت روايي فيلم را در فيلم نامه و اجراي تصويري آن كه از دست رفته است، اضافه كرد. اين اثر با هوشمندي و دقت و ظرافت بيشتري مي توانست اثري درخور توجه باشد و از تلفيق به جاي داستان ها و روايت خاص، فيلم نامه اي جالب توجه و قابل دفاع به دست آيد كه اين اتفاق نيفتاده است. البته موقعيت هايي كوتاه كه دربردارنده اين ويژگي و شامل زيبايي هايي باشند، در فيلم يافت مي شود. مثلا شخصيت قيس مي توانست خيلي بهتر از اين، نقش رأس هرم جريان هاي فيلم را داشته باشد و با حضور خود، پيرنگ منسجم و معرفت شناسانه اي به آنها ببخشد.
اشاره ام به معرفت شناسي به اين سبب است كه از قرار معلوم، سازنده قصد پردازش داستاني و روايت هاي چندگانه فيلمش را بر اساس جنبه هاي وجودي قيس و با هدف شناختِ او به عنوان علت غايي در نظر داشته است. بنابراين، چنين نگاهي به اين شخصيت كه بتواند به نوعي منظر تبديل شود، براي ديدن و شناختن ديگر افراد و پي بردن به حكمت اتفاق هاي ديگر فيلم لازم است. البته اين ايده و روند روايتي، بسيار جذاب و خوش ساخت و براي تماشاگر سينما هم بسيار خواستني است (و البته در سينماي ما بسيار نادر و خاص) و اي كاش يك تكه نان مي توانست بر اين معيار و بر اين بستر ساختاري حركت كند.
در اين ميان، به يك شخصيت پردازي روان و يك دست و قابل قبول مي توان اشاره كرد كه همان كربلايي قاسم است. پيرمرد مذهبي روستا كه عازم سفر حج است، مأمور مي شود تا دروغ و راست بودن معجزه اي را كه از آن سخن مي گويند، بررسي كند. بازي خوبِ اسماعيل خلج هم توقع هاي بيننده را برآورده مي كند. در اين مقام بايد به يك تداعي معنايي شگفت و موفق كه در لايه فهم بسيط داستان فيلم و بر مدار شخصيت كربلايي براي ما اتفاق مي افتد، اشاره كنم و آن بحث معجزه است. ما در فيلم شاهد يك معجزه اصلي هستيم. زني بي سواد به نام عزيز، حافظ قرآن شده است و ديگران براي شفا يافتن به او مي گروند. اتفاقاً روزگار امروز هم در اين ساحت ماشين زده زمانه توجه مردم به اين نوع معجزه هاست. رويدادهايي كه البته معجزه اند و مهم و قابل توجه، ممكن است در كنارشان معجزه هايي بس مهم تر و بزرگ تر و انساني تر رخ دهند كه دربردارنده پيام هاي جدي تر باشند. معجزه هاي مهم تري كه ظاهراً اصلي نيستند، ولي باطناً اصل هستند و در نگاه سازنده، غايت همه تحولات پيشين. يك نمونه آن، حضور و ظهور جوانكي ساده و كم هوش و مظلوم به نام قيس است كه نزد افراد جامعه هيچ جايگاه خاصي ندارد، ولي همين جوانك دريچه وقوع همان معجزه اول است. در آخر فيلم به اين ديدگاه مي رسيم كه منبع الهام حفظ قرآن بر آن عزيز بي سواد هم همين قيس ساده و بي ادعاست. با اين تفاوت كه آن معجزه اول كه تشعشعي بيش نيست از اين منبع معصوم، انبوهي از آدميان و غوغايي از هروله و ازدحام را گرد خود آورده و اين معجزه اصلي كه البته نشانه اي از اعجاز هم ـ خوش بختانه يا متأسفانه! ـ به همراه ندارد، در تنهايي صورت مي گيرد. مي توان گفت نكته درخشان از نظر محتواي معناگرايش، همين پديده اعجاز دروني و بيروني و اصلي و فرعي (و به تعبير ديگر و بهتر، اولي و ثانوي) است.
متأسفانه فيلم كه مي توانست از نظر شخصيت پردازي، تقويت كننده اين بستر جذاب روايي و پيام متعالي معناگرايش باشد, به درك و اجراي نادرست مفهوم شخصيت ها و البته تيپ ها, الگوهاي باسمه اي و شعاري از آدم هاي كوه و كويري دچار شده است.
بي ترديد، از ضعيف ترين و شعارزده ترين صحنه هاي فيلم، پايان بندي ناشيانه، غيرمبتكرانه و نخ نما شده فيلم است كه توانسته به تنهايي بارِ هدر دادن ايده مفهومي بكر فيلم را به لحاظ پردازش موضوع معجزه، به دوش بكشد و كار نقاط ضعف ديگر فيلم را تا حد زيادي آسان كند.
دخترك معلول، يك تكه نان را كه قيس متبركش كرده است، مي خورد و بعد شفا مي گيرد. سپس دنبال مرغ و خروس ها مي دود. سكانس كاملا تكراري و تداعي كننده رفتارهاي نئوعارفانه سياست هاي دهه شصت سينماي ايران. تصويري در نهايت بي هنري و چنان رو و مستقيم گو كه هرگز به مخاطب فرصت چشيدن شهدِ شيرين يك پايان حس برانگيز، متفاوت و در عين حال متناسب با روند فيلم را نمي دهد.
به اعتقاد من، براي فرجام رفتار انساني و الهام وحياني قيس، هيچ نيازي به شيرفهم كردن مخاطب با اين صحنه رقت انگيز پاياني نبود.
فيلم مي توانست با همان حضور ساده و آهسته و اثرگذار قيس در كنار امام زاده به خوبي و زيبايي پايان يابد.
بي ترديد، يك تكه نان، ضعيف ترين ساخته كمال تبريزي است. من معتقدم فارغ از مباحث پيشين، در نگاهي جدي و متعالي معتقد به سينماي اشراقي، نمي توان آن را در جرگه فيلم هاي معناگرا قرار داد; زيرا به دليل بسياري از ويژگي هاي هنري سينما و مفاهيم عرفاني و معنويات انساني و ديني، در سطح باقي مانده و جز مواردي اندك از پوسته و قشر، به درون و مغز نفوذ نكرده است. از نظر آن نشانه و المان گذاري¬هاي عجيب و غريب و عجولانه هم مي توان گفت بيش از آنكه معناگرا باشد، ظاهرگراست و بيش از آنكه مديون و مرهون مكتب فكري باشد، وام دار مكتوبِ غيرعميق خود است.
با نگاهي به آثار پيشين همين كارگردان خوش ساز سينماي ايران از جمله آثار بي نظيري مثل، ليلي با من است، گاهي به آسمان نگاه كن و... حتي مارمولك كه فيلم متوسط و محترمي بود، جاي تعجب است كه چرا فيلم ساز خوش فكر و امتحان پس داده ما به چنين اثري مي رسد و نتيجه كار او چيز قابل اعتنايي نمي شود.
شايد (دست كم به طور نسبي و محتاطانه) بايد اين سخن همكار مطبوعاتي، آقاي احمد طالبي نژاد را جدي تر بشنويم و تأمل كنيم كه يك تكه نان را توبه نامه اي براي مارمولك دانسته بود. گرچه پيش از اين هم، به مناسبت، به مباحث فيلم نامه اي يك تكه نان و ويژگي هاي ساختاري مثبت و منفي آن اشاره كرديم، ولي لازم است در پايان اين نوشتار، نكاتي را در اين باره به بحث گذاريم. از نظر شكلي و فرم استفاده شده در فيلم، به ساختاري برمي خوريم كه جذابيت هاي ويژه اي دارد و آن پردازش روايت و بيان داستان و قراردادن پيرنگ به نوعي است كه ما يك موقعيت چند لايه را تجربه كنيم و بتوانيم در چند بطن به موضوع برسيم و با داستان و آدم هايش همراه شويم. همين نكته كه فيلم نامه به طور هم زمان چند داستان متعلق به چند شخصيت را بر محور و بستر يك شخصيت (قيس) به تصوير مي كشاند و به همين ترتيب، چند لايگي و جايگاه چند سويه را براي بيان خود برمي گزيند، نقطه نو و بكر فيلم است (البته در قياس با سينماي ايران و نه سينماي جهان). اين شكل بياني دوست داشتني و خاص (تا حدي) مي توانست با همان دقتي كه مثلا در مفهوم پردازي معنايي اش درباره معجزه به كار رفته، زيباتر و بهتر به انجام رسد و يك تكه نان را به اثري هم معناگرا و مفهوم پرداز و هم ساختارمند و از نظر فرم، قدرتمند و جدي تبديل كند. در كنار اين نكته و بر همين مدار، نويسنده فيلم نامه مي توانست قدري از شعارها بكاهد و به بيان غيرمستقيم و جذاب هنري نزديك تر شود.
گرچه آشنايان به حرفه سينما مي دانند كه كارگردان فيلم در بسياري از موارد به آنچه در فيلم نامه آمده است، عمل نمي كند، ولي نبايد ترديد كرد كه آنچه به عنوان كليت فيلم از نظر ساختار نزديك و محتواي دروني و بيروني اش ساخته مي شود، كاملا بر روند كارگرداني و فاكتورها و شاخصه هاي انتزاعي اش اثر مي گذارد.
مثلا وقتي در مجموع يك فيلم نامه، پي در پي، شاهد سكانس ها و در پي آن، ديالوگ هاي شعارزده باشيم، هر چقدر هم كارگردان، خود را فارغ از اين ضعف ها بيابد و بداند، در نهايت، از مجموع فيلم نامه تحويلي نويسنده اش، اثر مي پذيرد و اساساً اين فيلم نامه است كه (در اصل و به طور معمول و البته درست و بحق) فيلم و روند ساختش را تعيين مي كند.
البته اين واقعيت و شيوه ابتدايي و اصل كلي سينما مي تواند نقش مثبت و منفي داشته باشد. از اين مقدمه كوتاه به اين نكته مي رسيم كه در يك تكه نان، كارگرداني به نوعي وام داري نسبت به شكل و انتزاع هاي فاكتوري فيلم شده است كه آن را به بياني نه چندان هنرمندانه و چندان شعارزده و المان گرا كشانده است. بالاخره اينكه فيلم نامه يك تكه نان، روندي سست، دافعه-برانگيز و كند دارد كه وقتي شعارزدگي و نشانه گرايي بي مبنا به آن افزوده مي شود، نتيجه اش همين اثري مي شود كه ديديم.