Print this page

در میان ابرها(1386)

کارگردان : روح الله حجازی
نویسنده : محمدرضا گوهری
تهیه‌کننده: سعید سعدی

بازیگران:
الناز شاکردوست
یونس غزالی
نوید محمدزاده
موسیقی: علی صمدپور
فیلم‌برداری: فرشاد محمدی
تدوین: سپیده عبدالوهاب
خلاصه داستان: گاري ها مي تازند. بارها در مرز جا به جا مي شوند و مسافران در تكاپوي رفتن. مالك، بار نورا را بر دوش دارد و انتظار مي كشد تا او بيايد و...

بخشی از متن فیلمنامه


خارجی – وانتبار- غروب
همه گاريچی ها عقب وانت نشسته اند و می خواهند به خانه برگردند.مالک نيز در گوشه ای نشسته است.از پشت شيشه به درون ماشين و محمد که تقريباً از شدت خستگی از حال رفته می نگرد. سعيد در حاليکه تکه کاغذ و خودکاری در دست دارد سوار وانت شده و رو به احمد.
سعيد: بيا..بنويس !
احمد: چی بنويسم!
اکبر: تو شروع کردی دوباره!
سعيد: آقا جان من که باهاش حرف نمی زنم...نامه بهش می دم!
اسماعيل: ای چقدر خنگه..دختره که فارسی بلد نيست بخونه!..بايد عربی بنويسی!
مالک توجه نشان می دهد.
سعيد : فارسی بلد نيست؟!...می خواست ببينی چطوری داشت مثل بلبل فارسی حرف می زد با مأمورهای گذرنامه...کارشون گير پيدا کرده امشب بايد اينجا بمونن !
اکبر: حالا که چی مثلاً...می خوای بگی دختر باز تيری هستی..گيريم نامه اتم گرفت!
سعيد: بابا حال می ده آدم دوست دختر خارجی داشته باشه!...بنويس ديگه!
مالک کنجکاوتر می شود.احمد که در حال فکر کردن است.
احمد:صبر کن!
چيزی را به خاطر می آورد و شروع به نوشتن می کند. در حاليکه می نويسد سعيد از روی کاغذ می خواند.
سعيد: به نام تک سلولی عشق!
سر و صدای بچه در می آيد و مسخره بازی شروع می شود.احمد اعتنايی نکرده و ادامه می دهد و سعيد می خواند.اکنون همه  توجه اشان جلب می شود.
سعيد: وقتی قلم در دست می گيرم نمی دانم از کجا شروع کنم که بنويسم تو را دوست دارم... ای فرشته مهربان به سوی من بال بگشا که من در راه عشق تو جان می دهم....
سر و صدای بچه ها
سعيد:اين شر و ورها چيه ...برای جلوی گاری که نمی خوام!..موبايل دست اش ديدم..می خوام شماره موبايل اش رو بگيرم!
                             احمد: خفه!
حميد: همين خوشگله که زير سايه بون نشسته ؟!
سعيد با حرکت سر تأييد می کند.
سعيد:نمی دونم کارش چيه...چندبار ديگه هم ديدم اش!
با شنيدن اين جمله بدون اينکه کسی متوجه مالک باشد ،مالک حيرت زده به آنها می نگرد.سعيد به خواندن ادامه می دهد.
سعيد: ...محبوب من خيلی از عاشق ها هستند که قلبی را بر درختی حک می کنند و در آن تيری می گذارند و من تيری را در قلبم حک می کنم که نشانی از مهر و محبت باشد.پس بمان تا بمانم ...عشق تو سعيد!
مسخره بازی بچه ها
نادر:..اين هم بنويس..بوسه مگر چيست فشار دو لب ...اين که گناه نيست فقط لب به لب!
مالک ناگهان از جای خود برخواسته و از وانت خارج می شود.بچه ها به مسخره بازی ادامه می دهند.
صدای حميد: نه..بنويس...عاشقی را قابليت لازم است!
باقر: کجا؟!...کاظم آمد!
راننده  از دستشويی خارج شده و به طرف وانت می آيد.
مالک: الان می يام!
صدای يک نفر ديگر
صدا: بنويس ..بابدان بد باش و با نيکان نکو...جای گل گل باش و جای خار خار!

فیلم نهایی حاصل از فیلمنامه فوق

Media