بازیگران:
رضا کیانیان
سعید پورضمیمی
فرهاد اصلانی
نگار جواهریان
موسیقی: محمدرضا علیقلی
فیلمبرداری: حمید خضوعی ابیانه
تدوین: حسن حسندوست
خلاصه داستان: سكوت خانه باغ قديمي و سرسبز با ورود مهماناني در هم مي شكند. چهار دختر اين خانه همراه همسر و فرزندانشان براي عروسي خواهر كوچكترشان «پسنديده» به ياري مادر شتافتند. اين اقامت براي خواهران و باجناق ها شايد دردسر باشد ولي براي بچه ها يك آرزوي بزرگ است تا اين كه...
بخشی از متن فیلمنامه
شمسی که با سبد لوازم تو راهی و نایلون قندی که از سبد خارج کرده وارد اتاق دائی می شود ناگهان با چهره زندائی که سر به دیوار تکیه داده و دهانش باز مانده و چشمانش بسته است و حالتش بیشتر شبیه مردهها است، روبرو می شود. شمسی هول میکند اما زندائی ناگهان خرناسی کشیده از خرناس خودش لحظهای چشمانش را باز کرده و دوباره میخوابد. شمسی از واکنش خودش خندهاش گرفته و نایلون قندها را روی کپه قند شکسته شده دائی خالی میکند.
*29
مهناز روی تخت آشپزخانه رفته و از پنجره حیاط همسایه را زیر نظر دارد.
مهناز: اینا همینطور داره مهمونهای رنگ و وارنگ مییاد براشون!
اعظم: [در حالیکه از درب شاهنشین وارد آشپزخانه میشود] معصوم دیگه خیلی داره به ساز شوهرش میرقصه، الان باید ساکش رو میبست راه میافتاد! مگه میشه سر قند شکستن نباشن!
مهناز: [چشم از پنجره میگیرد و رو به اعظم خودش را لوس میکند و دهانش را غنچه] همه که مثل من نیستن قربونت!
پسند ظرفها را برای ناهار آماده میکند. ننهجواهر در گوشه آشپزخانه نخود و لوبیا را که در آب از شب قبل خیسانده از صافی میگذراند. مرضیه در گوشهای نشسته و جعبه موبایل را باز کرده و به دفترچه و خرت و پرتهای دیگر آن نگاه میکند.
اعظم: این آقا هرمز هم از وقتی افتاد زندون اخلاقش بدتر شد!
مهناز: [در حالیکه از تخت پایین میآید] ما که از وقتی یادمونه همینجور بود، غلط نکنم اون زنشم با این اخلاقش دق داد!
شمسی: [از درب ایوان وارد آشپزخانه میشود. سبد تو راهی و شیشههای شیر را در دست دارد] طفلی معصومه، چقدر جلز و ولز کرد خودت رو بازخرید نکن!
مهناز: ما که بالاخره نفهمیدیم، خودش خواست یا انداختنش بیرون!
پسند: خودش خواست، از همون اولم میگفت به درد این کار نمیخورم!
سمیرا: [لباس مهناز را میکشد] مامان!
اعظم: حالا خوب شد؟ به جای بچههای مردم باید با گاوهای زبون نفهم سروکله بزنه!
مرضیه: خاله میتونم موبایلت رو ببینم!
پسند: تو اتاقه خاله !
مهناز: حالا بگو ببینیم آقا دوماد چی میگفت؟!
پسند با تبسمی بر لب شانه بالا میاندازد. سمیرا دوباره دامن مادرش را میکشد.
مهناز: [به سمیرا] چیه؟!
سمیرا: برم تو حیاط؟!
پشت سر آنها مرضیه را میبینیم که به دست به سرعت از آشپزخانه خارج میشود.
مهناز: [کلافه] برو دیگه! این هم باید از من بپرسی؟!
شمسی: [به پسند] راست میگه پسند، چی میگفت؟!
پسند بیشتر حواسش به سمیرا است که از واکنش مادر دمغ شده؛ کمی هم خجالت میکشد.
پسند: هیچی، از همین حرفا دیگه!
شمسی یکی از شیشهها را شسته، به سراغ شیشه دیگر ميرود. به اعظم مینگرد و میخندند.
اعظم: از کدوم حرفها؟! [و رو به دیگران و با شوخی] طفلی تقصیر نداره که، شادوماد فارسی از یادش رفته خب! [تکهای یخ از درون کاسه در آورده ودر دهان میگذارد و با لحنی چاپولوسانه و فرنگی] نگفت من از بچگی شما رو دوست داشتم مادمازل پسند! اصلاً تو رو یادش مییاد؟! نکنه تو رو با یکی از ما اشتباه بگیره؟!
همه میخندند و پسند به زحمت خودش را کنترل میکند.
اعظم: [صورتش را به پسند نزدیک میکند] حالا اگه میشه یه ماچ بدید لطفاً! [اما به جای اینکه او را ببوسد جلوی گوش او یخ را میان دنداناش خرد میکند.]
پسند: [بدنش مومور میشود] ای، آبجی!
گریه بچهها شنیده میشود. شمسی شتابزده کارش را سرعت میدهد تا شیشه شیر دیگر را آماده کند.
شمسی: ای داد، نمیدونم چرا امروز اینقدر گریه میکنن اینها!
اعظم: آب به آب شدن!
مهناز: یه خورده حاج آقا رو هم به کار بگیر، اینجوری بخوای بزرگشون کنی دو روز دیگه کمر برات نمیمونه، دخترای اونم هستا!
شمسی: [شتابزده خارج میشود] ای بابا، کار مرد نیست که!
مهناز سری تکان میدهد و به اعظم مینگرد.
فیلم نهایی حاصل از فیلمنامه فوق