Print this page

رخ دیوانه(1393)

کارگردان : ابوالحسن داودی
نویسنده : محمدرضا گوهری
تهیه‌کننده: بیتا منصوری

بازیگران:
صابر ابر
طناز طباطبایی
بیژن امکانیان
نازنین بیاتی
موسیقی: کارن همایونفر
فیلم‌برداری: فرشاد محمدی
تدوین: بهرام دهقانی

خلاصه داستان:  داستان درباره يک گروه از جوانان است که نقطه اشتراک آنها در اين است که يا پدر خود را از دست داده‌اند و يا والدين آنها از هم جدا شده‌اند. آنها در شبکه اجتماعي گروهي تشکيل داده اند. در يکي از شب‌ها براساس يک شوخي و شرط‌بندي يکي از بچه‌ها وارد خانه‌اي مي‌شود و همين شوخي سرآغازي مي‌شود براي اتفاقاتي که در روايت هاي مجزا به تصوير کشيده شده است.

بخشی از متن فیلمنامه

خارجی – خیابان - شب
مسعود: موبايل...موبايل نيست!
هرمز و پيروز از ماشين پياده می شود.
پيروز:چی می گی؟!
مسعود: نيست!..موبايل اين دختره نيست!...تو جيب ام گذاشته بودم!
هرمز: کی گذاشتی تو جيبت؟!
مسعود: همون موقع که خوشمزه گی اتون گل کرده بود  و هی زنگ می زديد!...تو خونه افتاده!
مسعود متوجه ماشين می شود و در حاليکه به طرف ماشين می رود ،پيروز و هرمز نيز به دنبال او حرکت می کنند.
پيروز: مطمئنی!
مسعود: نمی دونم!
درب جلو  ماشين را باز کرده و بر روی صندلی و زير صندلی را می گردد.هرمز از جلوی پنجره ماشين به دخترها و ماندانا که مبهوت به مسعود می نگرند.
هرمز: موبايل رو گم کرده!
ماندانا: گم اش کرده!
مسعود آشفته از تلاش دست برداشته و به بچه ها می نگرد.
مسعود: نیست...تو خونه افتاده!
همه با نگرانی به يکديگر می نگرند.
غزل: ای وای!
ماندانا چشمان اش را می بندد و سرش را به صندلی تکيه می دهد.هرمز به پسرها می نگرد.
هرمز: اگه موبايل تو خونه باشه نمی تونيم به 110 زنگ بزنيم!
مسعود: به 110..مگه می خواستيد به 110 زنگ بزنيد!
پيروز: گفتيم مأمورها می رن تو خونه اگه لازم باشه يارو  رو می روسونن بيمارستان!
شکوفه چيزی نمانده گريه اش بگيرد.
شکوفه: بچه ها ..من داره ديرم می شه..يه آژانس همين پشته......خودم مي رم خونه!
کسی توجه ای به گفته شکوفه ندارد.
ماندانا:خودمون می ريم!
مسعود: چی؟!
ماندانا به مسعود می نگرد.
ماندانا:خودمون می ريم تو خونه.....هم از وضع مَرده با خبر می شيم...هم موبايل رو برمی داريم!
مسعود: معلومه هنوز نعشه ای ها!
ماندانا ناگهان به طرف مسعود هجوم می آورد.
ماندانا: اگه يک بار ديگه به من گفتی نعشه خودت می دونی پسره دست و پا چلفتی!
غزل دستی به شانه ماندانا می گذارد.
غزل: آروم باش ماندانا!
مسعود به راه می افتد.
هرمز: کجا می ری!
مسعود پاسخی نداده و به راه خود ادامه می دهد.
هرمز: گفتم کجا می ری!
مسعود پاسخی نمی دهد.هرمز به طرف او می رود و دست او را می گيرد. مسعود با خشونت دست اش را از دست هرمز خارج می کند.
مسعود: من نه شماها رو ديدم نه با شماها کاری دارم.....می رم خونه امون .... خودتون بريد هر غلطی می خواييد بکنيد!
به پيروز اشاره می کند.
مسعود: بيا بريم پيروز!
و به راه خود ادامه می دهد.در اين فاصله  غزل و ماندانا و شكوفه نيز از ماشين خارج می شوند.
هرمز: صبر کن..ما هر کاری کرديم با هم بوديم...خب حالا هم با هم درست اش می کنيم!
مسعود بی اعتنا به هرمز  و رو به پيروز
مسعود: بيا ديگه!
پيروز مردد است نگاهی به بچه ها انداخته و در نهايت به دنبال مسعود حرکت می کند.
صدای پيروز:... من اين بچه ها رو نمی شناختم...اولين باری بود که می ديدمشون.....چرا بايد با آنها می موندم؟!
پيروز برمی گردد و در حاليکه دور می شود به غزل ، ماندانا و هرمز و شكوفه که در کنار ماشين ايستاده اند می نگرد.از ديد او لحظه به لحظه از آنها فاصله می گيريم.محو تدريجی تصوير

 

فیلم نهایی حاصل از فیلمنامه فوق