Print this page

یک تکه نان(1383)

کارگردان : کمال تبریزی
نویسنده : محمدرضا گوهری
تهیه‌کننده: ناصر عنصری

بازیگران:
اسماعيل خلج                 
احمد آقالو                      
هومن سيدي                   
مريم بوباني                    
پيام دهكردي
هومن برق نورد                
رضا كيانيان                    
رويا نونهالي                    
موسیقی: پيمان يزدانيان
فیلم‌برداری: حسين جعفريان
تدوین: حسين زندباف

خلاصه داستان:

گروهي از جوانها براي استخدام در اداره محيط باني بايد در مسابقه اي شركت كرده و مسيري سخت را طي كنند تا به هدف برسند. در اين راه ماجراهايي پيش مي آيد.

بخشی از متن فیلمنامه

داخلی – ماشين – روز
گروهبان به تدريج از سرعت ماشين کاسته  و در کنار اسماعيل توقف می کند.گروهبان از درون ماشين با اسماعيل دست می دهد.
گروهبان: ها اسمال...چقدر تلفات داديد؟!...سلام!
اسماعيل در حاليکه سری برای کربلايی و قيس تکان می دهد و با گروهبان دست می دهد و لبخندی بر لب دارد.
 اسماعيل:چهار نفر...هنوز اولشه!
گروهبان: امسال چند نفر می خوان؟!
اسماعيل: دو نفر!...
گروهبان: برای دو نفر يک لشکر و الاف کرديد تو اين کوه و کمر؟!
اسماعيل: خودمون که الاف تريم...هر صدمتر به صدمتر بايد ترمز بزنم ببينم جنازه کی می ياد بالا!...کجا انشاءالله؟!
 گروهبان:می ريم برزه کوه...
اسماعيل نيم نگاهی به کربلايی دارد.
اسماعيل: چه خبره؟!
گروهبان: همين خبرها ديگه...معجزه شده می گن که...مگه نشنيدی؟!
اسماعيل:چرا يک چيزهايی شنيدم!...
گروهبان: تو می گی راسته؟!
اسماعيل: می گن مردم يک چيزهايی...ولی من قبلاً هم شنيده بودم  دين و ايمون درستی داره...اصلاً بين مردم آن منطقه معروفه که می گن  عزيز گندم درو....تا زکات اش رو جدا نکنه محصول رو نمی بره خونه اش!....
گروهبان: چون زکات می ده يک شبه بايد بشه حافظ قران؟! ....
اسماعيل:چی بگم والله...حالا می ريد آنجا چيکار کنيد؟!
گروهبان: هيچی ...ورش داريم بياريمش پاسگاه!
کربلايی با شنيد جمله گروهبان مبنی بر اينکه قصد دارد عزيز را به پاسگاه بياورد واکنش نشان می دهد گويا چنين انتظاری نداشته است.
اسماعيل: فتاح... برزه کوهی ها ايندفعه ديگه مأمور و اين حرف ها سرشون نمی شه ها ...هنوز هم از فکر آن کتاب بيرون نيامدن ...اين خانواده هم آنجا اجر و قربی داره...هم خودش ..هم بچه هاش....نسل اندر نسل کليدار بودن.....زن و مرد...نری آنجا اُلدُرَم قلدرم در بياری!
گروهبان لبخندی زده و سری تکان می دهد.
گرهبان:نه!
و به کربلايی اشاره می کند.
گروهبان:کربلايی هم برای همين با خودمون می بريم!...
کربلايی سری تکان می دهد.
کربلايی: خسته نباشيد!
اسماعيل: سلامت باشيد!
گروهبان:کربلايی قاسم حافظ قرآنه....برزه کوهی ها می شناسن اش....جلو خودشون چند تا سوال ازش می پرسه....راست و دروغ اش معلوم می شه...
اسماعيل: خيلی خب...بريد به سلامت!
گروهبان در حاليکه لبخندی می زند و ماشين را در دنده قرار می دهد.
گروهبان:کی آن پايينه؟!
اسماعيل:عسگری و خسروی!
گروهبان: سلام برسون!
اسماعيل: به امان خدا!
و بوقی زده و اسماعيل دستی بلند کرده و قدمی به عقب می گذارد و ماشين از او فاصله می گيرد.گروهبان در حاليکه به سرنشينان درون مينی بوس می نگرد.
گروهبان: دو تا محيطبان می خوان استخدام کنن پوست اين بنده های خدا رو می کنن!......از پايين دره رو می گيرن تا آن طرف پادينگ...پنجاه کيلومتری می شه....دو نفری که زودتر به آخر خط برسه استخدام می شه!....مينی بوس هم پشت سرشون حرکت می کنه هرکی تلنگ اش دررفت سوار شه!...با پايه حقوق هشتاد تومن....بری به کی بگی؟!
و به کربلايی می نگرد.اما کربلايی توجه ای به مينی بوس و گفته گروهبان ندارد ولی قيس نگاه به مينی بوس دارند.چهره چهار جوان خسته و غمگين را می بينيم که از ورای شيشه به آنها می نگرند.اما کربلايی همچنان فکرش مشغول آن جمله گروهبان است و توجه ای به مينی بوس ندارد و در حاليکه به روبرو خيره شده
کربلايی:...جناب سروان که نگفت می خوايد دستگيرش کنيد...همچين قراری نداشتيم که!..
گروهبان: حرف تو دهن ما می زاری کربلايی ...کی گفت می خوايم دستگيرش کنيم...به من گفتن نذارم جمعيت بشه آنجا...اگر ديديم لازمه از برزه کوه می ياريمش بيرون که مردم  آن بالا جمع نشن...همين!..اگر هم خبری نبود که هيچی!
کربلايی چندان راضی نيست.


 فیلم نهایی حاصل از فیلمنامه فوق

Media