بازیگران:
مسعود رایگان
الهام حمیدی
افشین هاشمی
محمدرضا نجفی
موسیقی: محمدرضا علیقلی
فیلمبرداری: حمید خضوعی ابیانه
تدوین: بهرام دهقان
خلاصه داستان: دكتر عالم متخصص برجسته ي مغز و اعصاب كه غرق در روابط كاري و اجتماعي است، فرزندش سامان را فراموش كرده. آسمان بي انتهاي كوير، انبوهي از ستارگان را در آغوش خود جاي داده و سامان در دل كوير به رصد كردن ستاره ها مشغول است. بر اثر حادثه اي دكتر موقعيت هاي حرفه اي خود را رها مي كند و از ميان كوير مي گذرد تا به فرزندش نزديك شود.
بخشی از متن فیلمنامه
101- خارجی – جاده – شب
ماشين متوقف می شود.
102- داخلی – ماشين – شب
دکتر نگاهی به پاکت عکس ها که بر روی صندلی عقب قرار داد انداخته و متحير به نسرين که به روبرو خيره شده می نگرد.
نسرين:سامان بايد خيلی خوش شانس باشه که شما پدرشی!....
نسرين به شدت متأثر و ناراحت است.دکتر نمی داند چه بگويد.نسرين به دکتر می نگرد و با ترديد
نسرين:خوب می شه...شما می تونيد خوب اش کنيد!
دکتر چيزی نمی گويد و اينبار او به روبرو می نگرد. نسرين منتظر جواب است.
نسرين:من خيلی وارد نيستم...ولی حتماً راهی هست..جراحی ...شيمی درمانی...يعنی شما بايد بتونيد...حتماً مريض های بدتر از اين هم داشتيد!
دکتر چيزی نمی گويد اما همين سکوت نيز جوابی برای نسرين است.نسرين با ناباوری به دکتر می نگرد.تلفن زنگ می زند.اما دکتر توجه ای به آن ندارد..صدای شاداب و با نشاط نگين شنيده می شود که صدايش را می کشد و کلمات را به کندی ادا می کند.
نگين:عيـــــدتــون مبــــــــــارک...
دکتر ابتدا گويا صدا را تشخيص نمی دهد.نگين با لحن عادی صحبت می کند.
نگين:اينجا يک نفر می خواد با شما صحبت کنه!...گوشی رو برداريد!
صدای سامان شنيده می شود.
سامان:سلام !
دکتر با شنيدن صدای سامان به تندی گوشی را برمی دارد.
دکتر:سلام پسرم!..
و در حاليکه درب ماشين را باز می کند.
دکتر:خوبی؟!
نسرين با نگاهش دکتر را دنبال می کند.
103- خارجی – جاده – روز
دکتر کمی از درب فاصله می گيرد.صدای سامان شنيده می شود.
سامان:بله!
تأمل می کند.
سامان: همين الان نگين به من گفت!
سامان از اينکه پدرش ، پدری که او می شناخته چنين کاری کرده متعجب است و نمی داند چه بگويد.
سامان:نمی خواستم تا اينجا بيايد...يعنی....لازم نبود خودتون رو به زحمت بندازيد!
دکتر به سختی سعی دارد احساسات خود را کنترل کند.
104- داخلی- ماشين - شب
نسرين صدای دکتر را که کمی آنطرفتر ايستاده می شنود.
دکتر:هديه جشن تولدت رو آوردم پسر...زحمت چيه؟!...
105- خارجی – جاده – شب
دکتر ادامه می دهد.
دکتر:نگين گفت که برای مسابقه فردا لازم اش داريد!
صدای سامان شنيده می شود که به نگين اعتراض می کند.
سامان:پس کار تو بوده؟!
صدای نگين به شکلی نامفهوم شنيده می شود که چيزی می گويد و می خندد.
دکتر:آهای ..من خودم دلم می خواست برات بيارم!..شلوغ اش نکن!
لحظه ای سکوت برقرار می شود.
سامان:چيزی شده؟!
دکتر چند گامی به دور ماشين راه می رود.
دکتر:نه...مگه بايد چی بشه؟!
سامان با ترديد
سامان: برای مامان اتفاقی افتاده!
دکتر:مامان؟!...چرا بايد اتفاقی براش بيافته...اين حرف ها چيه می زنه...اتفاقاً امروز باهاش تماس گرفتم...رو پيغامگير بود..
سامان حرف او را قطع می کند و متعجب
سامان:باهاش تماس گرفتيد؟!...
دکتر می فهمد که خراب کرده است.
سامان:برای چی؟!
دکتر که اکنون به جهت ديگر و طرفی که نسرين نشسته است نزديک شده
دکتر:خب؟!
نمی داند چه بگويد ناگهان به ياد چيزی می افتد.
دکتر : زنگ زدم بگم هديه ای که برات فرستاده رسيده!..اتفاقاً با خودم آوردمش!
106- داخلی – ماشين – شب
دکتر دست اش را از مقابل نسرين که همانطور به او می نگرد ، درون ماشين آورده و درب داشبورد را باز می کند و بسته پستی را بيرون می آورد.
دکتر:هديه عجيب غريبی هم هست!
107- خارجی – جاده – شب
دکتر در حاليکه به پاکت نگاه می کند.
دکتر:خوبه..معلومه که هنوزم به فکرته!
سامان: خب ...آره!...حالا چی هست؟!
دکتر: يک نامه اس!
سامان: ( با خوشحالی)...پس بالاخره کار خودش رو کرد!
دکتر:چی؟!
سامان:داستان اش مفصله!
دکتر:پس خصوصيه؟!
سامان تأمل می کند.
سامان:خصوصی که نيست ولی فکر نمی کنم براتون جالب باشه!....( تأمل می کند)مربوط به يک فضا پيماست...يک سفينه!
دکتر:جالبه !
سامان: واقعاً؟!
دکتر:خب بايد جالب باشه!
سامان: ناسا قراره سال 2007يک فضا پيما بفرسته که می تونه از منظومه شمسی خارج بشه و به جاهايی بره که تا حالا هيچ شی زمينی به آنجا نرفته!
دکتر که سعی دارد خودش را علاقه مند نشان دهد و با شوخی کردن نگرانی اش را پنهان کند، حرف سامان را قطع می کند.
دکتر: تو که نمی خواب بگی مادرت قراره سوار آن سفينه بشه!
سامان با خنده ای در کلام
سامان: نه..آن يک سفينه بی سرنشينه!
دکتر: حيف شد ....واقعاً داشت جالب می شد!
سامان که کمی يخ اش آب شده
سامان:هر کسی اگه بخواد می تونه پيغامی با صدای خودش ضبط کنه و با آن سفينه بفرسته....فکرش رو بکنيد يک سفينه يک عالمه صدا از آدم های روی زمين به زبون های مختلف می بره يک جای ناشناخته و دور....مامان 2000 دلار داده تا ما هم بتونيم صدامون رو ضبط کنيم و بفرستيم....
دکتر: ما؟!
سامان: من و نگين..يک پيغام دو صدايی!
دکتر متأثر است اما لبخندی بر لب اش می نشيند و اين جملات را به سختی می گويد.
دکتر:دختر خوبيه...خيلی هم هوات رو داره!
نسرين درون ماشين لبخندی می زند اما همچنان متأثر است.
سامان:الان نمی تونم ازش تعريف کنم چون اينجا کنارم واستاده!
صدای نگين شنيده می شود که می خواهد بداند دکتر چه گفته است.دکتر منقلب شده و ديگر نمی تواند به صحبت ادامه دهد.نگاهش به نسرين می افتد و برای اينکه سامان متوجه حال او نشود.
دکتر:راستی ...اينجا يک نفر هست که می خواد باهات صحبت کنه!
نسرين برای لحظه ای جا می خورد.دکتر با دست از نسرين می خواهد کليدی را فشار دهد.در اين فاصله سامان که متوجه گفته دکتر نشده
سامان:چی؟!
دکتر:خانم دکتر می خواد بدونه مريض اش بهتر شده!
نسرين درون ماشين کليد را يافته و به دکتر نگاه می کند.دکتر با حرکت سر تأييد می کند.نسرين کليد را فشار می دهد.نسرين سردرگم است و نمی داند چه بکند.دکتر با صدای آرامتر رو به نسرين
دکتر:صحبت کنيد...صداتون رو می شنوه!
108- داخلی- ماشين- روز
نسرين با ترديد در حاليکه با نگاهش نقطه نامشخصی درون ماشين را به دنبال ميکروفون جستجو می کند.
نسرين:سلام آقا سامان!
آشکار است که سامان از شنيدن صدای نسرين هم شگفت زده است و هم به شدت خوشحال
سامان:خانم دکتر... شماييد؟!
نسرين نيز سعی می کند احساسات خود را کنترل کند.
نسرين:بله!...بهتر شديد؟!
سامان: ( متعجب)بله..متشکر...خيلی بهترم!...شما کجاييد؟!
نسرين:يک مريض اورژانس بود که آقای دکتر لطف کرد من رو رسوند....مشکلی نداری...سرگيجه ات برطرف شد؟!
سامان: آره...
109- خارجی – جاده - شب
دکتر از ماشين فاصله می گيرد.صدای سامان شنيده می شود.دکتر پشت به ماشين ، رو به تاريکی و آسمان پر ستاره می ايستد.نسرين نگاهی به او دارد که گويی حسش را از او مخفی کرده است.صدای نگين شنيده می شود که به مفهوم اينکه او نيز خواهد آمد ، چيزی می گويد.
سامان:نگين هم سلام می رسونه!
صدای نگين شنيده می شود.
سامان:سال نو هم تبريک می گه!
نسرين:از قول من هم بهش تبريک بگو...مگه سال تحويل شده؟!
سامان:نه...ولی چيزی نمونده....داريم می ريم سراغ سفره هفت سين خودمون!
نسرين :هفت سين؟!
سامان: سحابی ها...می خوايم به سحابی جبار نگاه کنيم...می گن اگه وقت سال تحويل به سحابی جبار نگاه کنيم و آرزو کنيم...آرزومون برآورده می شه!...
آهسته تر که نگين نشنود.
سامان: البته دخترها می گن!
نگاه نسرين به بالا
نسرين: کجاست؟!
سامان:چی؟!
نسرين: همين سحابی که گفتي!
و به آسمان نگاه می کند.
سامان:با چشم غير مسلح فقط صورت فلکی اش رو می تونيد بينيد.
110- خارجی – جاده – روز
دکتر به آسمان نگاه می کند.صدای سامان را می شنويم که آدرس صورت فلکی جبار را به نسرين می دهد.
صدای سامان:اگر به سمت غرب نگاه کنيد سه تا ستاره پر نور می بينيد که تو يک خط قرار دارند...اون کمر بند جباره ..اگر بيشتر دقت کنيد سه تا ستاره کم نور ديگه هم هستن که پايين تر از اون ها قرار دارن...اون ستاره وسطيه خود سحابی جباره!
111- داخلی – ماشين – شب
نسرين از دريچه سقف به آسمان می نگرد.
سامان:پيداش کرديد؟!
نگاه نسرين به دکتر
نسرين:آره!
سامان:البته اين فقط صورت فلکی اشه...بيشتر سحابی ها رو فقط با تلسکوپ می شه ديد...جبار يک زايشگاهه..ولی سحابی اسکيمو هم ديدن داره...قشنگترين قبرستونيه که تو عمرم ديدم!
نسرين چشم از آسمان برمی دارد.
نسرين: ( متعجب)قبرستون!
سامان: سحابی هم محل تولد و هم محل مرگ ستاره هاست...به همون جايی که متولد شدن برمی گردن!...جالبه ...نه؟!
نسرين که متأثر شده
نسرين:نمی دونستم ستاره هم می ميره!
و نگاهش دکتر را دنبال می کند که متأثر برای اينکه نسرين چهره اش را نبيند رويش را برمی گرداند.
112- خارجی – جاده – شب
به آرامی از پشت سر به دکتر نزديک می شويم.صدای سامان و نسرين را می شنويم.
سامان:همه اشون می ميرن....خيلی از ستاره هايی که ما الان داريم می بينيم شايد ميليون ها سال پيش مرد ه ان ولی ما به خاطر مسافتی که باهاشون داريم هنوز داريم آنها رو می بينيم!
نسرين:يعنی اينقدر دور ان!
سامان:خيلی دور....خيلی نزديک...وقتی با دنيای خودمون مقايسه کنيم خيلی دوران....اما اگه با کهکشان های ديگه مقايسه کنيم...تازه می فهميم چقدر به ما نزديک ان و خبر نداريم!
اکنون با چرخشی آرام می توانيم چهره دکتر را ببينيم.او به آرامی و بی صدا اشک می ريزد.
113- خارجی – بيابان – شب
ماشين در بيابان پيش می رود و نور چراغ هايش مسافتی راد روشن کرده است.
فیلم نهایی حاصل از فیلمنامه فوق